در سوم فروردین ۱۴۰۲، در یکی از کرسیهای پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی دفتر تبلیغات اسلامی، پرسشی مطرح شد که هنوز آرامش نجف و قلههای قم را میآشوبد: آیا علامه طباطبائی با انقلاب اسلامی همراه بود یا نه؟ پرسشی ساده به ظاهر، اما لبریز از بار تاریخی و روشنی فلسفی؛ چرا که سخن درباره مردی است که با تفسیر و فلسفهاش، زمین فکری انقلاب را هموار کرد بیآنکه به سنگر سیاست پناه ببرد.
علامه طباطبائی را باید نه در صف شعارها، بلکه در صفوف سکوت جست. درسهای اصول فلسفه و روش رئالیسم که با قلم او و گفتار مطهری به نسلِ حوزوی رسید، در حقیقت، نخستین تمرین آزادی اندیشه در برابر ایدئولوژیهای وارداتی بود. او انقلاب نکرد، اما انقلابی اندیشید. با آرامشی صدرایی، روح زمانه را از زندان مادیت رها کرد و راه تفکر آزاد الهی را به جوانان گشود.
وقتی از همراهی سخن میگوییم، نباید به عکس حضور در صفویه و تظاهرات بسنده کرد؛ همراهی علامه در سطحی دیگر بود ـ سطحی که انقلاب به آن نیاز داشت: بازسازی مبانی معرفت قرآن برای انسان معاصر. این همان جریان آرامی بود که بعدها در روحانیون جوانتر، از مطهری تا بهشتی، به حرکت سیاسی مکتبی بدل شد. طباطبائی نه رهبر بود، نه خطیب، نه مبارز میدانی؛ او «جهانساز خاموش» بود، که «اندیشه» را از حجره تا خیابان امتداد داد.
حوزه، آن روزها در دوگانهی خطرناک فلسفه و سیاست سرگردان بود. برخی سکوت او را بیتفاوتی پنداشتند، برخی هم فلسفهورزیاش را کنارهگیری. اما کرسی نقدِ امروز نشان داد که سکوت، در جهانِ حکمت، گونهای سخن است. علامه جایی گفته بود که «انقلاب، پیش از آنکه در بیرون آغاز شود، باید در دلها رخ دهد». شاید همین جمله کلید فهم نسبت او با انقلاب باشد؛ انقلابی که از «تغییر باطنها» آغاز شد و سپس در میدانهای شهر ظهور یافت.
اگر انقلاب اسلامی را حرکتی از سطحِ فقه سیاسی به عمق الهیات وجودی بدانیم، آنگاه علامه طباطبائی در نخستین صفحاتِ آن، به خط حکمت نوشت. او با تفسیر المیزان، نهضت معنا را سامان داد؛ به ما آموخت که سیاست بیمعنا به استبداد میرسد و معنویت بیسیاست به انزوا. میان این دو، راه «درونگرایی فعال» است؛ همان راهی که علامه پیمود و نسل پس از او، آن را در قالب انقلاب ادامه داد.
حوزه و روحانیت، پس از درگذشت او، دو دهه در تلاش بودند تا این نسبت را تعریف کنند: آیا میتوان فیلسوف حکمت الهی بود و در عین حال بذر تحول اجتماعی را افشاند؟ کرسی فروردین ۱۴۰۲ نشانداد که این پرسش هنوز زنده است، زیرا علامه برای حوزه، تنها یک متفکر نیست؛ نماد پیوند بین «خلوص عقل» و «حرارت ایمان» است.
امروز، بازگشت به علامه یعنی بازگشت به ریشههای انقلاب در متن معرفت؛ نه در شعار، بلکه در روش فهم هستی. انقلاب در نگاه او، پیش از هرچیز، یک دگرگونی بود ـ دگرگونی نسبت انسان با حقیقت. از همین رو، پاسخی که از کرسی برمیآمد، دلنشین و دشوار بود: علامه با انقلاب همراه بود، اما نه با صدای انقلاب، بلکه با روح آن.
و شاید در پایان همین سطر، باید گفت: انقلاب اسلامی، هرجا که هنوز اندیشه و اخلاق را در کنار هم میخواهد، ردّ پای علامه را دنبال میکند؛ در کلاسهای خاموش فلسفه، در جملات سادهی تفسیر المیزان، و در پرسشهای آرامی که هنوز از خود میپرسد: آیا همراهی، همیشه فریاد است؟ یا گاهی، سکوتی است که از درون سخن میگوید؟
جواد جعفری. سردبیر گروه اجتماعی صراط
