در روزهای نخستِ انقلاب، وقتی امام خمینی(قدّسسرّه) فرمان تشکیل بسیج مستضعفین را صادر کرد، شاید کمتر کسی میدانست این فرمان تا کجا ریشه خواهد دواند؛ نه فقط در خاک جبههها، بلکه در خاک دلها. آن روز، روحانیت نه از جایگاه منبر، که از میدان وارد شد؛ منبری که اکنون بوی خاک میداد و محرابی که در دل مردم برپا بود.
سالهای جنگ، تصویر روشن خدمت طلاب بسیجی بود؛ جوانان معمم که در جبهه نه فقط موعظه میکردند، بلکه کنار رزمندهها خاک میخوردند، مرهم میگذاشتند، لباس میشستند، و گاه پیکر برادرشان را بر دوش میکشیدند. آنان روحانی بودند، اما روحانیتشان را در خاک میدان معنا کردند. امام در حقیقت از روحانیت خواست که از «آگاهی» تا «عمل» را طی کنند، و لباس تقدس را با غبار خدمت بیامیزند.
بسیج روحانیت در امتداد همان معنا زاده شد: ایمان متفکر که به مردم فرود میآید، و معرفتی که در عمل شکوفا میشود. امروزه، در طنین هر حرکت مردمی از دستههای جهادی و مراکز مشاوره تا پایگاههای فرهنگی، روحانیونی هستند که بیهیاهو و بیسایه، ستونهای اخلاق و امید را دوباره بنا میکنند.
در برابر این همه غوغای نماد و مدرک، روحانیت بسیجی هنوز یادآور سادگی است؛ یادآور آنکه دانش دینی اگر به مردم نرسد، ذوق نمیآورد و ثمر ندارد. ایمان، تنها وقتی زیباست که در میدان زندگی قد بکشد و دست بگیرد.
روز بسیج، روز تجدید عهد روحانیت با مردم است:
نه روز قدرت، که روز خدمت. نه یاد فرمان، که یاد معنا.
عمامههایی که رنگ خاک گرفتهاند، روایتگر آناند که علم و ایمان اگر در میدان مردم نرود، به معرفت بدل نمیشود؛ و آری همین خاکی ایمان است که انقلاب را زنده نگه داشته است.
