۱۳ آبان ۱۳۴۳، تنها یک روز در کتاب سیاست نیست؛ روزی است که معنای «روحانیت اصیل» در آتش آزمون آشکار شد. در سپیدهدم آن روز، خانهای در قم در محاصرهی مأموران رژیم شاه فرو رفت. سکوت کوچه با صدای چکمهها شکست، و مردی که سالها از منبر و کلاس، فریاد عدالت و عزت سر داده بود، بهناگهان به غربت تبعید سپرده شد. اما چه کسی گفته است که تبعید، خاموشی میآورد؟ برای امام خمینی(ره)، تبعید نه یک بریدن بود، بلکه امتداد راهی بود که از کربلا آغاز شده بود؛ راهی که حقیقت را با رنج معنا میکند.
در نگاه امام، روحانیت تنها حافظ ظواهر دین نبود؛ وجدان زندهی جامعه بود. از همین رو، وقتی قدرت سیاسی در پی رام کردن حوزه برآمد، او نخستین کسی بود که ایستاد. روحانیت حقیقی در قاموس خمینی، نه به معنی طبقهای آرام در کنار قدرت، بلکه جمعی از ایستادگان در برابر فراموشی حقیقت بود. آنانکه میدانستند حفظ دین، بیمقاومت در برابر ظلم، خود خیانتی است مقدسنما.
آن صبح، که هوا هنوز سرد پاییز بود، قم در بهت فرو رفت. طلبهها، شاگردها، مردم کوچه و بازار، همه در حیرت. مرجعشان را برده بودند، اما نیرویی از جنس ایمان در جان مردم شعله کشید. حکومت میخواست حوزه را مرعوب کند، اما برعکس، روح حوزه در آینهی تبعید به عظمت تازهای دست یافت.
تبعید امام به ترکیه، سکوت نبود، بلکه فصلی دیگر از گفتوگوی حق با تاریخ بود. در شهر بورسا، در آن حصر اجباری، او نه تنها درس و ذکر را ترک نکرد، بلکه مسیر مبارزه را به سطحی تازه برد. در همان غربت، طرح بازسازی تفکر سیاسی شیعه را در ذهن میپروراند؛ ایدهای که بعدتر در نجف، صورت نظری یافت و در پاریس، به انقلاب بدل شد.
در نگاه او، تبعید یک «هجرت معنوی» بود؛ همانگونه که حضرت رسول از مکه به مدینه هجرت کرد، او نیز از قم به غربت رفت تا حقیقت را از زندانهای خاکی آزاد کند. برای روحانیت صادق، زمین تنها جغرافیا نیست، بستر رسالت است. تبعید، انتقال مکان نبود، انتقال معنا بود؛ عبور از مرز جغرافیا به ساحت تاریخ.
با گذر زمان، پیام امام از ترکیه به نجف رسید، از نجف به پاریس، و از آنجا به قلب ملت ایران. تبعیدی که قرار بود جدایی باشد، بدل شد به پیوندی ژرف بین مرجع و ملت. هر نامه، هر سخن و هر پیام او، در واقع ادامهی همان قیام بود، اما اینبار از هزاران کیلومتر دورتر و با زبانی جهانیتر.
روحانیت حقیقی را باید در همین استمرار جستوجو کرد؛ آنان تبعید را سکوت نکردند، بلکه به زبان زمان بدل ساختند. در تبعید امام، معنایی رخ نمود که پیش از آن کمتر کسی درک کرده بود: در عصر اختناق، آنکه تبعید میشود، از جهان حذف نمیگردد، بلکه از درون جهان سخن میگوید. تبعیدگاه امام، به کانون تربیت روح مبارزه بدل شد. از دل آن، نسلی از شاگردان و اندیشمندان برخاست که مفهوم «دولت حق» را از ساحت تفسیر به میدان تاریخ آوردند.
تبعید امام خمینی، آینهای شد که روحانیت در آن، خویشتن تاریخی خویش را بازشناخت؛ روحانیتی که نه تابع قدرت، بلکه تفسیرکنندهی حقیقت است. در چنین بازشناسیای، حوزه دیگر مسجدی محدود به درس و بحث نبود، بلکه به سنگر تبدیل شد؛ سنگری که دیانت را از دامن قدرت جدا نکرد، بلکه قدرت را به میزان دیانت سنجید.
و بدینگونه، از دل تبعید، حقیقتی نو متولد شد: حقیقتی که مرز میان «روحانیت رسمی» و «روحانیت حقیقی» را روشن کرد. رسمیان در نواحی امن ماندند، اما حقیقیان، از قم تا نجف، تبعید را به پرچم ایمان بدل کردند. آنان دانستند راه خدا، همیشه از میان رنج میگذرد؛ و این رنج، قیمت بیداری است.
اکنون، دههها پس از آن روز، تبعید امام خمینی دیگر تنها یک خاطرهی سیاسی نیست؛ آینهای است که هر نسل از روحانیت، باید خود را در آن ببیند. آیا هنوز صدای آن مقاومت زنده است؟ آیا هنوز «حوزه» میداند که در برابر قدرت، وظیفهاش تبیین حقیقت است نه تزیین آن؟
در تبعید امام، درخشش روحانیت راستین معنا گرفت؛ آنانکه بهجای مصلحت، حقیقت را برگزیدند؛ آنانکه بهجای سازش، هجرت کردند. تبعید او، مرز ایمان و ترس را مشخص کرد. از همانجاست که انقلاب برخاست؛ از همان غربت که وطن معنا یافت.
