وقتی جامعهای از حافظهی تاریخی خویش تهی میشود، نخستین نشانهی زوال را در آینهی جشنها میتوان دید. «هالووین» تنها یک آیین غربی نیست، استعارهای است از یک جهان فرهنگی که در پیِ استحالهی دیگران است؛ جهانی که بهجای گفتوگو، با نمادها فتح میکند و بهجای ارتش، با مد و سرگرمی میتازد. ما امروز در خیابانهای خود با ارتشی از ماسکهای بیچهره روبهروایم؛ ارتشی که پرچم ندارد، اما تکتک چهرههایش نشانهی تسلیم فرهنگیاند.
اینجا، در دل تهران یا شیراز یا رشت، نوجوانانی با دندانهای پلاستیکی و نقابهای خونین از مرگ سخن میگویند، بیآنکه بدانند پشتِ آن جشنِ «مرگ» در غرب، تاریخی از اسطوره و باستان و مسیحیتِ زمینی پنهان است. آنچه در غرب میزید، در ایران تقلیدِ بیجان میشود؛ چون ریشه در خاکِ خود ندارد. استحالهی فرهنگی دقیقاً از همین نقطه آغاز میشود: وقتی «معنا» قربانیِ «نمایش» شود، وقتی «هویت» به قیمتِ «باکلاسیِ ظاهری» فروخته شود.
این جریان، چکیدهی همان بحرانِ مدرنِ انسان است که از خویش بیگانه شده؛ همانکه در هیاهوی جهانیشدن، بهجای کشفِ خود، در تقلیدِ دیگری غرق شد. کسانی که تاریخ شکوهمند خود را از یاد بردند، محکوم شدند تا در آینهی شرق و غرب به دنبال خویش بگردند. آنان که شعارِ نپرسیدنِ «عرب و عجم» میدهند، اما در برابر هر واژهی انگلیسی و هر جشنِ بیگانه سر تعظیم فرود میآورند، دچار دوگانگیایاند که جانِ فرهنگ را میفرساید.
در پسِ این تقلید، فقدانی عمیق نهفته است؛ فقدانِ معنای اصیلِ جشن در جامعهی ما. ما جشن را با تفریح اشتباه گرفتهایم، همانطور که مدرنیته را با لباس و واژه میسنجیم. حال آنکه در سنت ایرانی ـ اسلامی، جشن یادِ نور بود، شادمانیِ حقیقت و روحِ زندگی؛ نه رقص در سیاهی و خون مصنوعی. هالووین با نقابهایش ما را سرگرم میکند، اما در حقیقت، «نقاب» را از سیمای هویتمان میزداید.
در این میانه، خطر بزرگتر از خود هالووین است: نهادینه شدنِ تقلید. زمانیکه نسل جوان ما به جای خلاقیت، در دنبالهرویِ بیفکرانه معنا میجوید، تمدن از درون تهی میشود. تمدنها زمانی میمیرند که خود را در لباسِ دیگری زیبا ببینند. فرهنگ غربی از طریق کالا، فیلم، موسیقی و اکنون «جشن»، جهانی را بیآنکه مستعمره کند، استعمار کرده است. این همان استحالۀ نرم است؛ آهسته، جذاب، بیدافعه، اما ویرانگر.
ما از تاریخِ خویش دور افتادهایم، از جشنهای مهر و یلدا، از شکوهِ نیایشِ جمعی، از آیینِ رو به نور بودن. آنچه در گذشته «جشن» بود، برخاسته از فلسفهی نور و هستی بود؛ اما امروز، شادی مصرفی است و هویت، تزئینِ موقتی برای شبکههای اجتماعی.
کاش دوباره میدانستیم که اصالت، در بازگشت به نور خویش است، نه در سایهی ماسکی که دیگری برایمان ساخته. شاید روزی درک کنیم که هالووین در ظاهر جشنِ مرگ است، اما در باطن، مرگِ جشنهای ما را سوگواری میکند؛ چون هر نقابی که بر چهره میزنیم، لایهای از حقیقتِ خود را از دست میدهیم.
در جهانِ بیریشهی امروز، شاید بزرگترین کنشِ فرهنگی آن باشد که خودمان را به یاد آوریم.
           